کد مطلب:62617 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:331

بهترین وسیله تهذیب نفس











بحثهای گذشته در باب عشق و محبت مقدمه بود و اكنون می خواهیم كم كم به نتیجه برسیم. مهمترین بحث ما- كه در حقیقت بحث اصلی ما است- اینست كه آیا عشق و علاقه به اولیاء و دوستی نیكان، خود هدف است یا وسیله ای است برای تهذیب نفس و اصلاح اخلاق و كسب فضائل و سجایای انسانی؟!

در عشقهای حیوانی، تمام عنایت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب اعضاء و رنگ و زیبائی پوست اوست و آن غرائز است كه انسان را می كشد و مجذوب می سازد، اما پس از اشباع غرائز دیگر آن آتشها فروغ ندارد، و به سردی می گراید و خاموش می گردد.

اما عشق انسانی همچنانكه گفتیم حیات است و زندگی، اطاعت آور است و پیروساز. و این عشق است كه عاشق را مشاكل با معشوق قرار می دهد و وی می كوشد تا جلوه ای از معشوق باشد و كپیه ای از روشهای او، همچنانكه خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات بوعلی می گوید:

[صفحه 68]

«و النفسانی هو الذی یكون مبدأ و مشاكله نفس العاشق لنفس المعشوق فی الجوهر، و یكون أكثر اعجابه بشمائل المعشوق لانها آثار صادرش عن نفسه... و هو یجعل النفس لینة شیقة ذات وجد ورقة منقطعة عن الشواغل الدنیویة[1] .

«عشق نفسانی آنست كه مبدأش همرنگی ذاتی عاشق و معشوق است، بیشتر اهتمام عاشق به روشهای معشوق و آثاری است كه از نفس وی صادر می گردد. این عشق است كه نفس را نرم و پرشوق و وجد قرار می دهد، رقتی ایجاد می كند كه عاشق را از آلودگیهای دنیائی بیزار می گرداند».

محبت به سوی مشابهت و مشاكلت می راند و قدرت آن سبب می شود كه محب به شكل محبوب درآید. محبت مانند سیم برقی است كه از وجود محبوب به محب وصل گردد، و صفات محبوب را به وی منتقل سازد. و اینجاست كه انتخاب محبوب اهمیت اساسی دارد. لهذا اسلام در موضوع دوستیابی و اتخاذ صدیق بسیار اهتمام ورزیده و در این زمینه آیات و روایاتی بسیار وارد شده است، زیرا دوستی همرنگ ساز است و زیباساز و غفلت آور، آنجا كه پرتو افكند عیب را هنر می بیند و خار را گل و یاسمن[2] .

[صفحه 69]

در قسمتی از آیات و روایات از همنشینی و دوستی مردم ناپاك

[صفحه 70]

و آلوده سخت بر حذر داشته است و در قسمتی از آنها به دوستی پاكدلان دعوت كرده است.

ابن عباس می گفت در محضر پیغمبر بودیم پرسیدند بهترین همنشینان كیست؟ حضرت فرمود:

«من ذكركم بالله رویته، و زادكم فی علمكم منطقه، و ذكركم بالاخرش عمله»[3] .

«آنكس كه دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر دانشتان بیفزاید و رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت بیندازد».

بشر به اكسیر محبت نیكان و پاكان سخت نیازمند است كه محبت بورزد و محبت پاكان او را با آنها همرنگ و همشكل قرار دهد.

برای اصلاح اخلاق و تهذیب نفس طرق مختلفی پیشنهاد شده و مشربهای گوناگونی پدید آمده است. از جمله مشرب سقراطی است. طبق این مشرب انسان باید خود را از راه عقل و تدبیر اصلاح كند. آدمی اول باید به فوائد تزكیه و مضرات آشفتگی اخلاق ایمان كامل پیدا كند و سپس با ابزار دستی عقل یك یك صفات مذموم را پیدا كند (مثل كسی كه می خواهد موها را تك تك از داخل بینی بچیند، یا مثل كشاورزی كه از لابلای زراعت با دست خود یك یك علفهای هرزه را بكند، یا مثل كسی كه می خواهد گندم را با دست خود از ریگ و كلوخ پاك كند) و آنگاه آنها را از خرمن هستیش پاك كند. طبق این روش

[صفحه 71]

باید با صبر و حوصله و دقت و حساب و اندیشه، تدریجا مفاسد اخلاقی را زایل كرد و غشها را از طلای وجود پاك كرد و شاید بتوان گفت كه برای عقل امكان پذیر نیست كه از عهده برآید.

فیلسوفان، اصلاح اخلاق را از فكر و حساب می خواهند، مثلا می گویند: عفت و قناعت باعث عزت و شخصیت انسان است در نظر مردم، و طمع و آز موجب ذلت و پستی است. یا می گویند علم موجب قدرت و توانائی است، علم چنین است و علم چنان، «خاتم ملك سلیمان است علم»، علم چراغی است فرا راه انسان كه راه را از چاه روشن می كند. و یا می گویند حسد و بدخواهی بیماری روحی است، از نظ ر اجتماعی عواقب سوئی را دنبال خواهد داشت و از این قبیل سخنان.

شك نیست كه این راه، راه صحیحی است و این وسیله، وسیله خوبی است، اما سخن در میزان ارزش این وسیله خوبی است با مقایسه با یك وسیله دیگر. همچنان كه اتومبیل مثلا وسیله خوبی است، اما در مقام مقایسه با هواپیما مثلا باید دید ارزش این وسیله در چه حد است.

ما قبلا درباره ارزش راه عقل از نظر راهنمائی، یعنی از این نظر كه چه اندازه استدلالات به اصطلاح عقلی در مسائل اخلاقی واقع نما است و صحیح است و مطابق است و خطا و اشتباه نیست، بحثی نداریم، همین قدر می گوئیم كه مكاتب فلسفی اخلاقی و تربیتی لا تعد و لا تحصی است و هنوز این مسائل از نظر استدلالی از حدود بحث و اختلاف و تجاوز نكرده است، و باز می دانیم كه اهل عرفان به طور كلی می گویند:

[صفحه 72]

پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمكین بود


بحث ما فعلا در این جهت نیست، بلكه در اینست كه میزان برد این وسائل چقدر است؟

اهل عرفان و سیر و سلوك به جای پویش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پیشنهاد می كنند. می گویند كاملی را پیدا كن و رشته محبت و ارادت او را به گردن دل بیاویز كه از راه عقل و استدلال، هم بی خطرتر است و هم سریعتر. در مقام مقایسه، این دو وسیله مانند وسائل دستی قدیم و وسائل ماشینی می باشند. تأثیر نیروی محبت و ارادت در زایل كردن رذائل اخلاقی از دل از قبیل تأثیر مواد شیمیائی بر روی فلزات است. مثلا یك كلیشه ساز با تیزاب اطراف حروف را از بین می برد نه با ناخن و یا سر چاقو و یا چیزی از این قبیل. اما تأثیر نیروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی مانند كار كسی است كه بخواهد ذرات آهن را از خاك با دست جدا كند، چقدر رنج و زحمت دارد؟ اگر یك آهن ربای قوی در دست داشته باشد ممكن است با یك گردش همه آنها را جدا كند. نیروی ارادت و محبت مانند آهن ربا صفات رذیله را جمع می كند و دور می ریزد. به عقیده اهل عرفان، محبت و ارادت پاكان و كملین همچون دستگاه خودكاری، خودبخود رذائل را جمع می كند و بیرون می ریزد. حالت مجذوبیت اگر بجا بیفتد از بهترین حالات است و اینست كه تصفیه گر و نبوغ بخش است.

آری آنانكه این راه را رفته اند، اصلاح اخلاق را از نیروی محبت می خواهند و به قدرت عشق و ارادت تكیه می كنند. تجربه نشان داده

[صفحه 73]

است كه آن اندازه كه مصاحبت نیكان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است خواند صدها جلد كتاب اخلاقی مؤثر نبوده است.

مولوی پیام محبت را به ناله نی تعبیر كرده است، می گوید:


همچو نی زهری و تریاقی كه دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی كه دید؟


هر كه را جامه ز عشقی چاك شد
او ز حرص و عیب كلی پاك شد


شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما[4] .


گاهی بزرگانی را می بینیم كه ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید می كنند. این تقلید اختیاری نیست، خودبخود و طبیعی است. نیروی محبت و ارادت است كه در تمام اركان هستی محبت اثر می گذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب می سازد. اینست كه هر انسانی باید برای اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتی بگردد و به او عشق بورزد تا راستی بتواند خویش را اصلاح كند.


گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید كه خاك درگه اهل هنر شوی


انسانی كه قبلا هر چه تصمیم می گرفت عبادت یا عمل خیری انجام دهد باز سستی در اركان همتش راه می یافت وقتی كه محبت و ارادت آمد دیگر آن سستی و رخوت می رود و عزمش راسخ و همتش

[صفحه 74]

نیرومند می گردد.


مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد


تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد
از سمك تا به سماكش كشش لیلی برد


من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و عشق تو مرا بالا برد


خم ابروی تو بود و كف مینوی تو بود
كه در این بزم بگردید و دل شیدا برد[5] .


تاریخ، بزرگانی را سراغ دارد كه عشق و ارادت به كملین- لااقل در پندار ارادتمندان- انقلابی در روح و روانشان به وجود آورده است. ملای رومی یكی از آن افراد است. او از اول اینچنین سوخته و پرهیجان نبود. مردی دانشمند بود اما سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدریس بود. از روزی كه با شمس تبریزی برخورد كرد و ارادت به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برا فروخت و همچون جرقه ای بود كه در انبار باروت افتاده است، شعله ها افروخت. او خود ظاهرا مردی است اشعری مسلك، ولی مثنوی او بی شك یكی از بزرگترین كتابهای جهان است. اشعار این مرد همه اش موج است و حركت. دیوان شمس را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است. در مثنوی نیز زیاد از او یاد می كند.

در مثنوی، ملای رومی را می بینیم به دنبال مطلبی است اما همین كه به یاد شمس می افتد طوفانی سخت در روحش پدید می آید

[صفحه 75]

و امواج خروشانی را در وی به وجود می آورد. می گوید:


این نفس جان دامنم برتافته است
بوی پیراهان یوسف یافته است


كز برای حق صحبت سالها
باز گو رمزی از آن خوش حالها


تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود


گفتم ای دور اوفتاده از حبیب
همچو بیماری كه دور است از طبیب


من چه گویم یك رگم هشیار نیست
شرح آن یاری كه او را یار نیست


شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر


فتنه و آشوب و خونریزی مجو
بیش از این از شمس تبریزی مگو[6] .


و این مصداق راستین گفته حافظ است:


بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش


از اینجا می توانیم استفاده كنیم كه كوشش و كشش، یا فعالیت و انجذاب باید همراه باشند. از كوشش بدون جذبه كاری ساخته نیست كما اینكه كشش بدون كوشش به جائی نمی رسد.

[صفحه 76]


صفحه 68، 69، 70، 71، 72، 73، 74، 75، 76.








    1. شرح اشارات، ج 3 ص 383، طبع جدید.
    2. از برای عشق، معایبی نیز هست. از جمله معایب آن اینكه عاشق در اثر استغراق در حسن معشوق از عیب او غفلت می كند كه: «حب الشی ء یعمی و یصم» دوستی هر چیز كور و كر می كند

      «و من عشق شیئا أعشی بصره و امرض قلبه». (نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 107(

      «هر كس كه چیزی را دوست دارد چشمش را معیوب و دلش را مریض می كند.»

      سعدی در گلستان می گوید: «هر كسی را عقل خود به كمال نماید و فرزند خود به جمال.» این اثر سوء با آنچه در متن خواندیم كه اثر عشق حساسیت هوش و ادراك است، منافات ندارد. حساسیت هوش از این نظر است كه انسان را از كودكی خارج كرده و قوه را به فعلیت می رساند و اما اثر سوء عشق این نیست كه آدمی را كودن می كند، بلكه آدمی را غافل می كند، مسئله كودنی غیر از مسئله غفلت است. بسیاری از اوقات اشخاص كم هوش در اثر حفظ تعادل احساسات، كمتر در غفلت می باشند. عشق فهم را تیزتر می كند اما توجه را یك جهت و متوحد می سازد و لهذا در متن گفته شد كه خاصیت عشق توحد است، و در اثر همین توحد و تمركز است كه عیب پیدا می شود و از توجه به امور دیگر می كاهد.

      بالاتر از آن، نه تنها عشق عیب را می پوشاند بلكه عیب را حسن جلوه می دهد، زیرا یكی از آثار عشق اینست كه هرجا پرتو افكند آنجا را زیبا می كند، یك ذره حسن را خورشید، بلكه سیاهی را سفیدی و ظلمت را نور جلوه می دهد و به قول وحشی:


      اگر در كاسه چشمم نشینی
      بجز از خوبی لیلی نبینی


      و ظاهرا به این علت است كه عشق مثل علم نیست كه صددرصد تابع معلوم باشد. عشق جنبه داخلی و نفسانیش بیش از جنبه خارجی و عینی می باشد یعنی میزان عشق تابع میزان حسن نیست بلكه بیشتر تابع میزان استعداد و مایه عاشق است. در حقیقت عاشق دارای مایه و ماده و آتش زیر خاكستری است كه دنبال بهانه و موضوع می گردد. همینكه به موضوعی احیانا برخورد كرد و توافقی دست داد- كه هنوز رمز این توافق به دست نیامده و لهذا گفته می شود عشق بی دلیل است- آن قوه داخلی تجلی می كند و به اندازه توانائی خودش حسن می سازد و نه به آن اندازه كه در محبوب وجود دارد. اینست كه در متن می خوانیم عاشق عیب معشوق را هنر می بیند و خارش را گل و یاسمن.

    3. بحارالانوار، ج 15، كتاب العشرش، ص 51، طبع قدیم.
    4. مثنوی معنوی.
    5. علامة طباطبائی.
    6. مثنوی معنوی.